افسانه بازو بند حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام
«نویسنده: ع م»
بر اساس آنچه در بعضی مقاتل فارسی در سالهای بسیار دور از واقعه عاشورا آمده:
قاسم بن الحسن علیه السلام وقتی با منع عمویش با حضور او در میدان مواجه شد، مهموم و غمگین به گوشه ای نشست که ناگاه به یاد آورد وصیت پدرش را که فرمود: فرزندم هرگاه همّ و غم شدیدی به تو روی آورد این تعویذ را از بازو باز کن و بخوان…..(تا اخر)
با مراجعه دقیق به تواریخ مستند و روایات معتبر، معلوم میشود این حکایت، غیر معتبر بوده و اثبات آن ناممکن است.
چرا که بنا بر آنچه در تاریخ و روایات آمده، حضرت قاسم علیه السلام در وقت شهادت پدر بزرگوار خود ۲ تا ۳ ساله بوده؛ و در چنین سنی علاوه بر این که در هیچکدام از روایات مربوط به بیان شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام سخنی از بازو بند و توصیههای آن حضرت به فرزند دو سالهاش نیامده، امکان درک آن وصایا در چنین سنی مشکوک و بلکه منتفی است.
و اما این حکایت از کجا پیدا شده و به مقاتل فارسی زبان راه یافته؟
با رجوع به اولین نقل قول این داستان که فقط در مقاتل فارسی است، وعّاظ و مقتل خوانان ایرانیِ آشنا با شاهنامه فردوسی و داستانهای رستم و سهراب هر کجا وجه تشابهی بین این دو که یکی حقیقت صِرف و دیگری افسانه و داستانی عوامانه است پیدا نمودند، این را با آن مخلوط کرده و در بیان وقایع کربلا از آن استفاده کرده اند.
و امّا ادله و شواهد بطلان این داستان:
۱- در مورد بازوبند گاهی گفته میشود« بازو بند» و گاهی« تعویذ».
در حالی که آنچه در این مجالس به عنوان دستخط امام حسن علیه السلام قراءت میشود سخنی از دعا و تعویذ در آن نیست بلکه سخن از بازو بند است.
که از همینجا معلوم میشود بافنده این حکایت به مناسبت وقایع عاشورا بر اساس ذهنیتی که از بازو بند و دعاهای مرسوم در آن داشته، با کلمه «تعویذ»؛ از آن یاد میکند،
اما وقتی به یاد داستان رستم و سهراب میافتد، آن را «بازوبند» میخواند.
۲- آنچه در شاهنامه و داستان خیالی رستم و سهراب آمده این است که: سهراب وقتی از مادرش تهمینه خواست به او اجازه دهد به جستجوی پدرش رستم برود، مادرش آن درّ قیمتی که رستم در شب عروسی به او داده بود را به سهراب داد تا به رستم نشان دهد و علامت و تأییدی بر صدق ادعای فرزندی او باشد؛ به علاوه آن بازو بند سهراب غیر از اینکه صرفاً یک شئ و علامتی محکم بوده برای شناخته شدن و آن هم در مدتی محدود، در عین حال در مواقع استحمام و بارندگی و غیره، از آسیب و تخریب در امان بود، که تا اینجای داستان، مطالب خوب سر هم شده و ایرادی به آن قصه پرداز نیست، بر خلاف داستان تعویذ مکتوب با مرکب و کاغذ آن هم برای مدت ده دوازده سال.
۳- طفل دو ساله چگونه مقصود پدر را در وصیّت حفظ و نگهداری “بازوبند” متوجه می شود و خصوصاً آن جملات پدر بزرگوارش مبنی بر اینکه هر گاه «غم و غصه شدید» به تو رو آورد این تعویذ را باز کن و بخوان (صرف نظر از این که بر اساس آن داستان خیالی، وقتی قاسم بن الحسن علیه السلام بازو بند را باز کرد، آنچه در آن بود، اصلا تعویذ نبود، بلکه توصیه به حمایت و یاری عمو بود!!).
۴- در این سالها تکلیف این بازو بند در وقت استحمام و غیره چه میشد؟ و آیا آن بزرگوار با آن کنجکاوی طفولیت هرگز این سوال برایش پیش نیامد این بازوبند چیست؟!
در حالی که میتوانست آن را باز کند و بخواند و این کارش نه خلاف شرع بود و نه خلاف عرف، خصوصاً در طفولیت و عدم تکلیف!
اینها اشکالاتی است که در نقل حکایت بازوبند، بدون استناد به سند و مدرک پیش می آید.
البته در بیان و ذکر مصائب سرور و سالار شهیدان، استفاده از قوّه خیال؛ و بیان زبان حال و شعر مانعی نداشته و ممدوح است. اما مشوب و در هم کردن وقایع و حقایق عاشورا با تخیّلات شاهنامه و داستانهای عوامانه مناسب آن فرهنگ و نهضت اصیل نیست.
و اما در مورد کیفیت شهادت آن مظلوم و آنچه در ترجمهای اشتباهِ به مقاتل فارسی راه یافته؛ و همینطور ترجمه های غلط از متن عربی این قسمت از تاریخ؛ و نیز مبحث عروسی حضرت قاسم علیه السلام که ناشی از عدم دقت در بررسی مدارک و شواهد تاریخی است؛ موضوعی است که مجالی دیگر میطلبد.
و مطالعه اجمالی مدارک دست اول این واقعه تا حدودی راه گشاست:
ثم قال أبو الفرج و محمد بن أبی طالب و غیرهما:
ثم خرج من بعده عبد الله بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیه السلام و فی أکثر الروایات أنه القاسم بن الحسن علیه السلام و هو غلام صغیر لم یبلغ الحلم فلما نظر الحسین إلیه قد برز، اعتنقه و جعلا یبکیان حتى غُشِیَ علیهما ثم استأذن الحسین علیه السلام فی المبارزه، فأبى الحسین أن یأذن له فلم یزل الغلام یقبّل یدیه و رجلیه حتى أذن له، فخرج و دموعه تسیل على خدیه و هو یقول:
إن تُنکرونی فأنا ابن الحسن( فی المناقب: ان تنکرونى فأنا « فرع» الحسن… و هو أوفق بالوزن).
سبط النبی المصطفى و المؤتمن
هذا حسین کالأسیر المُرتهَن
بین أناس لا سُقُوا صَوبَ المُزَن
و کان وجهه کفِلقَه القمر فقاتل قتالا شدیدا حتى قتل على صغره خمسه و ثلاثین رجلا.
قال حُمَید: کنت فی عسکر ابن سعد فکنت أنظر إلى هذا الغلام علیه قمیص و إزار و نعلان قد انقطع شسع أحدهما ما أنسى أنه کان الیسرى. فقال عَمرو بن سعد الأزدی: و الله لأشُدَّنَّ علیه. فقلت: سبحان الله و ما ترید بذلک و الله لو ضربنی ما بسطت إلیه یدی یکفیه هؤلاء الذین تراهم قد احتوشوه. قال: و الله لأفعلن فشد علیه فما ولّى حتى ضرب رأسه بالسیف و وقع الغلام لوجهه و نادى یا عَماه.
قال فجاء الحسین کالصقر المُنقَضّ فتخلل الصفوف و شد شده اللیث الحرب فضرب عمرا قاتله بالسیف فاتقاه بیده فأطَنّها من المرفق فصاح ثم تنحّى عنه و حملت خیل أهل الکوفه لیستنقذوا عمرا من الحسین فاستقبلته بصدورها و جرحته بحوافرها و وطئته حتى مات (الغلام[۱]) فانجلت الغبره فإذا بالحسین قائم على رأس الغلام و هو یفحص برجله. فقال الحسین: یَعَزُّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلا یُجِیبَکَ أَوْ یُجِیبَکَ فَلا یُعِینَکَ أَوْ یُعِینَکَ فَلا یُغْنِی عَنْکَ. بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ.
ثم احتمله فکأنی أنظر إلى رجلَی الغلام یخُطّان فی الأرض و قد وضع صدره على صدره فقلت فی نفسی ما یصنع فجاء حتى ألقاه بین القتلى من أهل بیته.
ثم قال اللَّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً وَ لا تُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً صَبْراً یَا بَنِی عُمُومَتِی صَبْراً یَا أَهْلَ بَیْتِی لا رَأَیْتُمْ هَوَاناً بَعْدَ هَذَا الْیَوْمِ أَبَدا. (بحار الأنوار : ۴۵ /۳۴)
قاسم بن الحسن علیه السلام که نوجوانی نا بالغ بود آماده میدان شد. وقتی امام حسین علیه السلام به او نگاه کرد و دید براى مبارزه مهیا شده، او را در آغوش گرفت و هر دو به قدرى گریستند که بی حال شدند. سپس از امام حسین علیه السلام اجازه جهاد خواست. ولى آن بزرگوار اجازه نداد. آن کودک همچنان دستها و پاهاى امام علیه السلام را میبوسید تا اینکه به او اجازه داد. وى در حالى که اشکهایش بر صورتش جاری بود متوجه کارزار شد و این رجز را می خواند:
ان تُنکرونى فأنا، فرع الحسن
سبط النبى المصطفى وَ المؤتمن
هذا الحسین کالاسیر المُرتَهَن
بین اناس لا سُقُوا صَوبَ المُزَن.
( اگر مرا نمىشناسید من پسر حسن هستم که او سبط پیامبر برگزیده و امین است. این حسین است که همچون اسیر در بین مردمی گرفتار شده که امیدوارم از باران رحمت خدا سیراب نشوند).
صورت مبارکش مانند پاره قرص ماه بود. او جنگ شدیدى کرد و با آن صغر سن تعداد ۳۵ نفر از لشکر دشمن را به دوزخ فرستاد.
حُمَید بن مسلم(راوی این حکایت) میگوید: من در میان لشکر ابن سعد بودم و به این کودک نظر مىکردم. او پیراهن و شلوار، و کفشی داشت که بند یکى از آنها (که فراموش نمیکنم کفش چپ بود) جدا شده بود.
عَمرو بن سعد بن نُفیل اَزدى (بسکون زاء) گفت: بخدا قسم من به این کودک حمله مىکنم. گفتم: سبحان اللَّه! منظور تو از این کار چیست؟! به خدا قسم اگر این کودک به من حمله کند من دست بسوى او دراز نخواهم کرد. این افرادى که میبینى اطرافش را گرفته اند برایش کافى است. ولى او گفت: بخدا قسم من این کار را خواهم کرد. و به آن کودک حمله ور شد و با شمشیر بر فرق او نواخت و آن کودک به صورت به زمین افتاد و فریاد زد: یا عَماه!
امام حسین علیه السلام همچون باز شکارى بسوى او شتافت و صفوف لشکر را پراکنده نمود و شمشیرى به عَمرو (که قاتل قاسم بود و پیاده شده بود تا سر قاسم را جدا کند) نواخت. عمرو دست خود را جلو شمشیر آن حضرت گرفت. دست او از آرنج قطع شد. و فریادى زد و از حضرت قاسم دور شد! لشکر کوفه حمله کردند تا قاتل قاسم را از دست امام حسین نجات دهند. ولى در زیر سم اسبها افتاد و به قدرى عَمرو بن سعد را پایمال نمودند که به جهنم واصل شد.
وقتی گرد و غبار معرکه فرو نشست دیدند امام حسین علیه السلام بالاى سر قاسم است و آن کودک مظلوم پاى خود را به زمین میسائید. امام حسین فرمود:
یَعَزّ و اللَّه على عمِک ان تدعُوَه فلا یُجیبَک ….
یعنى به خدا قسم براى عموى تو ناگوار است که تو از او استغاثه کنى و او جواب تو را ندهد و به فریاد تو نرسد. و تو را نجات ندهد. از رحمت خدا دور باد آنان که تو را شهید نمودند.
راوى میگوید: سپس امام حسین علیه السلام آن کودک را به طرف خیمهها برد.
گویا: میبینم پاهایش را که روى زمین کشیده مىشد و امام علیه السلام سینه او را به سینه خود نهاده بود. من با خودم میگفتم: چه خواهد کرد؟ که دیدم آن حضرت آمد و جنازه قاسم را در میان جنازه شهیدان اهل بیت خود نهاد. سپس در حق آن گروه این گونه نفرین کرد:
اللَّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً وَ لا تُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً صَبْراً یَا بَنِی عُمُومَتِی صَبْراً یَا أَهْلَ بَیْتِی لا رَأَیْتُمْ هَوَاناً بَعْدَ هَذَا الْیَوْمِ أَبَدا.
یعنى بار الها! آنان را به قهر و غضب خود مبتلا کن، و به گونه ای نابودشان کن که پراکنده شوند، احدى از آنها را باقى مگذار، و آنان را هرگز نیامرز. سپس فرمود: اى عموزادگان من صبور باشید! اى اهل بیت من شکیبا باشید. بعد از امروز هرگز ذلّت و خوارى نخواهید دید.
[۱] قد اقتحم هاهنا لفظ [الغلام] و هو سهو ظاهر، یخالف نسخه المقاتل و الإرشاد و مناقب ابن شهرآشوب، و یخالف لفظ الکتاب أیضا، حیث یقول بعده «و هو یفحص برجله» فانما یفحص برجله: ای یجود بنفسه، الذی لم یمت بعد، خصوصا مع مخاطبه الحسین علیه السلام له بقوله: «یعزّ و اللّه على عمک» الخ. فالمائت تحت حوافر الخیل و سنابکها عدو اللّه عَمرو بن سعد بن نُفَیل الأزدیّ ( لا رحمه اللّه)، و لکن عباره المصنّف رحمه اللّه یفید أنه هو القاسم بن الحسن.
أما نسخه المقاتل ففیه: فضرب عمرا بالسیف فاتقاه بساعده فأطنها من لدن المرفق ثمّ تنحى عنه و حملت خیل عمر بن سعد لتستنقذه من الحسین فلما حملت الخیل استقبلته بصدورها و جالت فتوطأته فلم یرم حتّى مات لعنه اللّه و أخزاه، فلما تجلت الغبره إذا بالحسین على رأس الغلام و هو یفحص برجله و حسین یقول…. الخبر. و قد یظهر أن لفظ [الغلام] کان فی نسخه المصنّف مصحفا عن کلمه [لعنه اللّه] التی تکتب هکذا «لعل». (راجع مقاتل الطالبیین : ۶۲، الإرشاد : ۲۲۳ و ۲۲۴، مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب : ۴ / ۱۰۶ و ۱۰۷).
1 دیدگاه
شکرگزار
سلام، روشنگری در مورد تاریخ اسلام بسیار لازم است. از محقق محترم تشکر می کنم.