پیامبر رحمت ص در قرآن
«قسمت چهارم»
«سعید مظلومی»
اطاعت از پیامبر و انبیاء الهی
انبیاء الهی وقتی به سمت مردم میآمدند، از مردم میخواستند که تقوای الهی پیشه کرده و از آنها اطاعت کنند. در قرآن کریم در سوره شعراء و … (جمعاً ۱۱ بار) در قرآن آمده است:
«فاتّقوا الله و أطیعون».
تقوای الهی پیشه کنید و از من (به عنوان فرستادهی خداوند تبارک و تعالی) اطاعت کنید.
خداوند متعال نیز میفرماید:
«و ما أرسلنا من رسول إلّا لیطاع بإذن الله». نساء ۶۴
ما رسولی را نفرستادیم مگر برای این که به اذن خدا اطاعت شود.
حال میخواهیم ببینیم این اطاعت چیست و تأمّلی بر روی مفهوم اطاعت داشته باشیم. در مورد رسول گرامی اسلام(ص) خداوند در چندین جای قرآن آیاتی آورده است که به معنای اطاعت و تبعیّت از پیامبر(ص) اشاره میفرماید، مثل آیهی ۵۹ سورهی مبارکهی نساء:
«یا أیّها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم».
از خدا و رسول(ص) و اولی الامر اطاعت کنید.
این معنا (اطاعت از خدا و رسول(ص)) ۱۳ بار در قرآن تکرار شده است. در سورهی مبارکهی نساء آیهی ۸۰ میخوانیم:
«و من یطع الرسول فقد أطاع الله».
هر کس از رسول(ص) اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است.
اطاعت چیست؟
کلمهی اطاعت از ریشهی طوع است، یعنی تبعیّت با میل و رغبت و بدون اکراه، با انتخاب و میل خود شخص. پس اطاعت از رسول(ص) که خداوند در قرآن دستور داده و بارها بر آن تأکید کرده است، یعنی این که متوجّه بشوید که این پیامبری که ارسال شده به سمت شما و میخواهد شما را به سمت کمال انسانیّت و عالمی غیر از این عالم هدایت کند، با اطاعت از او میسّر است.
ممکن است بعضی از روشنفکرها اشکال کنند که خداوند به انسان عقل داده است که از روی عقل، مسیر را تشخیص دهد و نیازی به اطاعت و تبعیّت کردن نیست. جواب این است که البته انسان باید درس بخواند و کسب علم کند و بعد از آن به وسیلهی عقلی که خدا به او اعطاء کرده است، راه خوب و بد را تشخیص داده و حرکت کند. ولی این عقل در تشخیص خوبی و بدی تا یک حدّی کشش دارد. آن مقامات عالی که پیامبر(ص)، اهل بیت(ع) و اولیاء خدا به آن رسیدهاند، با هدایت ممکن است و خود انسان بسیار سخت است (اگر نگوییم محال است) که بدون هدایت بتواند به آن مقامات برسد و نیاز به هدایت دارد.
به دنبال اولیاء الهی
از بعضی از بزرگان نقل شده که اگر انسان نیمی از عمرش را بگذارد که به خدمت یک ولیّ خدا برسد، کسی که مراحل کمال را خودش طی کرده و راه رفته است و از او اطاعت کند، این نصف عمر را تلف نکرده است. همان طور که میدانید، حضرت موسی(ع) از پیامبران اولوا العزم و صاحب کتاب بود. با وجود این، یک زمانی رسید که احساس کرد که نیاز به یک هدایتگر دارد، فلذا حرکت کرد به سمت یک راهنما و کسی که او را به مقامات بالاتر هدایت کند (ماجرای موسی(ع) و خضر(ع) در قرآن). با وجودی که خود ایشان عبد صالح خداوند بودند، ولی برای رسیدن به مراتب بالاتر نیاز به هدایت داشتند. البته همان طور که داستان را شنیدهاید، حضرت خضر(ع) فرمودند تو نمیتوانی تحمّل کنی و همراه من شوی. چه طور میتوانی تحمّل کنی در حالی که من با عوالمی ارتباط دارم که تو از آن خبر نداری. پس از اصرار حضرت موسی(ع)، حضرت خضر(ع) شرط گذاشتند که نباید سؤال کنی و بپرسی و فقط باید تبعیّت و اطاعت کنی، زیرا که سؤال نکردن و اشکال نکردن تو مستلزم این است که آن چه را که با عقل خود میفهمی و درک میکنی زمین بگذاری. موقعی که انسان واقعاً به هادی میرسد (یعنی آن کسی که واقعاً یقین کردی ولیّ خداست که برای تشخیص این نیز عقل لازم است و وقتی انسان طالب باشد و حرکت کند، خدا نیز او را به سمت ولیّ خدا هدایت میکند) دیگر نباید سؤال و اعتراض کند و باید اطاعت کند تا حرکت داشته باشد. حضرت موسی(ع) با حضرت خضر(ع) همراه شد، ولی نتوانست خیلی تحمّل کند و سه مرتبه سؤال پرسید و رسید به آن جا که حضرت خضر(ع) فرمودند: «هذا فراق بینی و بینک». مرحوم استاد آیت الله العظمی نجابت(ره) میفرمودند: اگر حضرت موسی(ع) توانسته بود تحمّل کند و ادامه داده بود، به مقامات خیلی بالاتر میرسید، البته آن مقاماتی که ما نمیدانیم و فقط حرف آن را میزنیم، وگرنه ما که مقام حضرت موسی(ع) را درک نمیکنیم و نمیفهمیم که به چه مقاماتی میتوانستند برسند. پس انسان وقتی به یک ولیّ خدایی رسید که دیگر به دنبال نفسش نیست، نفس خود را مهار کرده است، صاحب نفس مطمئنّه شده است، این انسان هر حرفی میزند فقط برای رضای خدا و وصل مردم به خداست، نه خودش؛ فلذا در تمام حرفهایش هدایت است و باید اطاعت شود.
شهید دستغیب: «من أطاع الخمینی فقد أطاع الله»
خدا رحمت کند شهید آیت الله دستغیب(ره) را وقتی که فرمودند: «من أطاع الخمینی، فقد أطاع الله» اصلاً جنبهی سیاسی مد نظر نداشت، هیچ نظری به قانون اساسی و رهبری انقلاب نداشت، بلکه این که یک ولیّ خدا، یک انسانی که از نفس خودش گذشته است، نه دنبال دنیاست، نه مقام، نه پول و نه شهرت و هیچ چیز برای خودش نمیخواهد و فقط دنبال هدایت مردم به سمت خداست، یک عالم وارستهای که عَلَم اسلام را در دست گرفته است، باید اطاعت شود و هر کس اطاعت او را کند، اطاعت خدا را کرده است؛ چون در این جا دیگر اطاعت شخص نیست، چون این شخص دنبال این نیست که نعوذ بالله مرید برای خودش جمع کند، یک عدّه را دنبال سر خودش راه بیندازد، از نفس خودش بریده است، دنبال این نیست که از افرادی پول بگیرد، مقام بگیرد، شهرت بگیرد و این ملموس نه فقط مردم، که علما و اهل فن بود، فلذا چون شهید آیت الله دستغیب(ع) به این معنا رسیده بود، فرمود: «من أطاع الخمینی فقد أطاع الله»، همان جور که قرآن میفرماید «و من یطع الرسول فقد أطاع الله»، چون حرفش همان حرف خداست و اساساً مسائل سیاسی مطرح نیست. این راه هدایت است و هر کس اطاعت کند اطاعت خدا کرده؛ همان طور که خداوند در سورهی نور میفرماید:
«إنّما کان قول المؤمنین إذا دعوا الی الله و رسوله لیحکم بینهم أن یقولوا سمعنا و أطعنا و أولئک هم المفلحون».
مؤمنین وقتی به سمت خدا و پیامبر(ص) دعوتشان میکنند، کلامشان این است که شنیدیم و اطاعت کردیم و اینها رستگارانند.
همچنین در آیهی بعدی تأکید میفرمایند:
«و من یطع الله و رسوله و یخشی الله و یتّقه فأولئک هم الفائزون».
کسانی که اطاعت از خدا و رسولش کنند و خدا ترس بوده و از او بپرهیزند؛ پس ایشان رستگارانند.
چون میفهمند که کلام او کلام خداست و در کلامش نور و هدایت است.
تبعیّت از غیر معصوم
شاید گفته شود که پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) معصوم بودند و انسان در تبعیّت و اطاعتشان مطمئن است که آنها عصمت دارند و خیالش راحت است، فلذا هر چه بگویند، سمعاً و طاعتاً (سمعنا و أطعنا)، امّا غیر معصوم (این که شهید آیت الله دستغیب(ره) فرمودند «من أطاع الخمینی فقد أطاع الله») ممکن است اشتباه کند، پس ما چه طور اطاعت کنیم؟ بله، امکان و احتمالش هست، ولی جواب این است که اوّلاً آن کسی که واقعاً نفس خود را مهار کرده، خدا نوری به او میدهد که به وسیلهی این نور حرکت میکند و حرف میزند (أوَ مَن کاَنَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشىِ بِهِ فىِ النَّاسِ …. انعام ۱۲۲)، فلذا اشتباهش در غایت قلّت است و بسیار کم میشود که اشتباه کند، ولی احتمال اشتباه هست و عصمت ندارد. اگر اشتباه کرد، باید بدانیم که این اشتباهش نفسی نیست، چون از روی نفس صحبت نمیکند، بالاخره در تشخیص موضوعی دچار خطا و اشتباه شده است که در همان هم اطاعتش موجب رشد است، چون نفسی نیست و حرفی را از روی هوای نفس نمیزند. در قرآن نیز خداوند در مورد پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: «و ما ینطق عن الهوی». از روی هوی صحبت نمیکند. آن کسی که ولیّ خدا و عالم ربّانی باشد نیز همین جور است، «ما ینطق عن الهوی» میشود، البته نه مثل پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) که معصوم هستند، ولی در حدّ پایینترش او هم «ما ینطق عن الهوی» است، چون دیگر هوای نفسش را کنترل کرده است، به مرحلهای رسیده که صاحب نفس مطمئنّه شده است. در این مرحله دیگر باید از او اطاعت کرد. خدا رحمت کند مرحوم آیت الله قاضی(ره) که دربارهی مرحوم آیت الله نجابت(ره) فرمودند: «ایشان به تمامه پیش ما میآیند». یعنی وقتی میآید، دیگر تمام فکر و ذکر و وجودش را در اختیار آن ولیّ خدا میگذارد و خودش را آمادهی اطاعت میکند، اطاعت یعنی تبعیّت با میل و رغبت، طوعاً، نه کرهاً. یا در مورد شهید حجت الاسلام هندیجانی نقل میکنند از مرحوم آیت الله نجابت(ره) که ایشان وقتی میآمد، دیگر تمام داشتههای خود را زمین میگذاشت و به تمامه خدمت مرحوم آیت الله نجابت(ره) میرسید، به تمام معنا خودش را آماده میکرد و اطاعت مینمود.
اطاعت برای رسیدن به صراط مستقیم
در قرآن شش بار بحث اطاعت آمده است:
«و من یطع الله و الرسول فأولئک مع الذین أنعم الله علیهم من النبیّین و الصدّیقین و الشهداء و الصالحین و حسن أولئک رفیقاً». نساء ۶۹
کسانی که اطاعت از خدا و رسول(ص) کنند، همراه با کسانی میشوند که خدا به آنها نعمت داده است از پیامبران و راستگویان و شهداء و نیکوکاران و ایشان چه خوب رفقایی هستند.
همانهایی که ما هر روز در نمازمان تکرار میکنیم (إهدنا الصراط المستقیم * صراط الذین أنعمت علیهم ـ خدایا ما را به راه مستقیم هدایت کن، راه کسانی که به آنها نعمت دادی) چه طور میتوانیم به صراط مستقیم برسیم؟ با اطاعت از خدا و رسول(ص) میتوانیم با کسانی که خدا به آنها نعمت داده است همراه شویم، از پیامبران، صدّیقین، شهدا و صالحین. بسیار جالب است روایتی را که در کتاب مصباح الانوار از انس بن مالک از قول رسول خدا(ص) نقل کرده بیاوریم:
عن أنس بن مالک، قال: صلى بنا رسول الله (صلى الله علیه و آله) فی بعض الأیام صلاه الفجر، ثم أقبل علینا بوجهه الکریم فقلت: یا رسول الله، إن رأیت أن تفسّر لنا قول الله عز و جل: فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً فقال (صلى الله علیه و آله): «أما النبیّون فأنا، و أما الصدّیقون فأخی علی بن أبی طالب، و أما الشهداء فعمّی حمزه، و أما الصالحون فابنتی فاطمه و أولادها الحسن و الحسین».
انس بن مالک میگوید: پیامبر(ص) نماز صبح را خواندند، بعد با گشاده رویی برگشتند و رو به ما کردند. من گفتم: یا رسول الله(ص)، اگر میشود تفسیر این آیهی قرآن را برای ما بگویید: فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقا. حضرت فرمودند: منظور از نبیّین من هستم و منظور از صدّیّقین برادرم علی است و منظور از شهداء عمویم حمزه است و منظور از صالحین دخترم فاطمه و فرزندانش حسن و حسین می باشد.
عباس عموی پیامبر در آنجا حاضر بود. فوراً خود را به مقابل پیامبر رساند و همانجا نشست و گفت: مگر من و تو و علی و فاطمه و حسن و حسین از یک ریشه و اصل و خاندان نیستیم؟ پس چرا آنها را گفتی و ما را نگفتی؟ پیامبر تبسمی کردند و فرمودند: راست میگویی در نشئه دنیایی چنین است؛ ولکن ای عمو، خداوند متعال من و علی و فاطمه و حسن و حسین را قبل از خلقت آدم آفرید، آن هنگامی که نه آسمانی بود ونه زمینی و نه ظلمتی و نه نوری و نه بهشتی و نه جهنمی و نه خورشیدی و نه ماهی.
عباس پرسید: چگونه خداوند خلقت شما را آغاز کرد، یا رسول اللّه؟ پیامبر فرمودند: ای عمو، زمانی که خداوند خلقت ما را اراده کرد، کلمه ای گفت که از آن نور پدید آمد. سپس کلمه دیگری گفت که روح از آن خلق شد. پس نور را با روح ممزوج کرد: من و برادرم علی و فاطمه و حسن و حسین خلق شدیم. پس ما تسبیح او می گفتیم، زمانی که هیچ تسبیح گویی نبود و تقدیس او میکردیم، زمانی که هیچ تقدیس گویی نبود. پس زمانی که خداوند تعالی خواست عالم را بیافریند، نوری از من جدا کرد و از آن عرش خود را آفرید. پس نور عرش از نور من و نور من از نور خداست؛ و نور من از نور عرش افضل و برتر است. سپس نور برادرم علی بن ابیطالب، را شکافت و از آن نورِ ملائکه را آفرید. پس نور ملائکه از نور علی است و نور علی از نور خداست و علی افضل از ملائکه است. سپس نور دخترم، فاطمه، را شکافت و از نور او نور آسمانها و زمین را آفرید. پس آسمانها و زمین از نور دخترم، فاطمه، است و نور دخترم، فاطمه، از نور خدای عزّوجلّ است و دخترم، فاطمه، افضل از آسمانها و زمین است. سپس نور فرزندم، حسن، راشکافت و از آن نور نور خورشید و ماه را آفرید. پس نور خورشید و ماه از نورحسن است و نورفرزندم، حسن، از نور خداست و حسن افضل از خورشید و ماه است. سپس نور فرزندم، حسین،را شکافت. پس از آن نور بهشت و حورالعین را آفرید. پس نور بهشت و حورالعین از نور فرزندم،حسین، است و نور فرزندم، حسین، از نور خداست و فرزندم، حسین، افضل از بهشت و حورالعیناست. سپس خداوند به تاریکیها امر کرد تا با ابرهای تاریک حرکت کنند. پس آسمانها بر ملائکه ظلمانی شدند و صدای ضجه و ناله ملائکه به تسبیح و تقدیس خداوند بلند شد و گفتند: ای معبود ما و آقای ما، از وقتی ما را خلق کرده ای و به ما این اشخاص را شناساندی این سختی و بلا را ندیدهبودیم. به حق اینان تو را قسم میدهیم این تاریکی را از ما برطرف کن. پس خداوند از نور دخترم، فاطمه، چراغهایی از اطراف عرش آویزان کرد. پس آسمانها و زمین نورانی شدند. برای همین دخترم را زهرا نامیدند؛ زیرا از او بود که نور آسمانها و زمین پدید آمد. پس فرشتگان گفتند: ای معبود ما و ای آقای ما، این نور روشنایی بخشی که پرتوش به آسمانها و زمین می تابد از کیست؟پس خداوند به آنان وحی کرد: این نوری است که از نور جلال و عظمتم برای کنیزم، فاطمه، دخترحبیبم و همسر ولیام و برادر نبیام و پدر حجتهای بندگانم، آفریدم. شما را گواه میگیرم ای ملائکه من که من ثواب تقدیس و تسبیح شما را تا روز قیامت برای این زن و شیعیان و محبان او قرار دادم.چون عباس این مطالب را شنید فوراً برخاست و میان دو چشم علی را بوسید و گفت:به خدا قسم، ای علی، تو حجت بالغه خدا برای کسانی هستی که به خدا و روز قیامت مؤمن اند.»