پیامبر رحمت ص در قرآن
«قسمت هشتم»
«سعید مظلومی»
بخشش، مشورت و توکّل روش پیامبر(ص)
خداوند تبارک و تعالی در سورهی مبارکهی آل عمران آیهی ۱۵۹ میفرمایند:
«فَبِمَا رَحْمَهٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنهُْمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فىِ الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلىَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یحُِبُّ الْمُتَوَکلِِّینَ»
ای پیامبر! به واسطهی نظر رحمت خداوند تبارک و تعالی که به سوی توست، برای مردم نرمخو (لین) شدی و اگر تندخو و سنگدل باشی، از دور تو پراکنده میشوند. پس آنها را ببخش و برایشان طلب استغفار کن و در امر با آنها مشورت کن و موقعی که تصمیم گرفتی، دیگر بر خدا تکیه کن که خدا تکیه کنندگان به او را دوست میدارد.
جنگ احد و درسهایش
مفسّرین گفتهاند این آیه بعد از جنگ احد نازل شده است. جنگ احد در سال سوم بعد از هجرت و یک سال بعد از جنگ بدر واقع شد.
جنگ بدر جنگی بود که مسلمانان در آن پیروزی بزرگی به دست آورده و چند نفر از سران قریش در آن کشته شده و قریش از این قضیه ضربهی سختی خورد. به همین خاطر، یک سال بعد برای جبران شکست جنگ بدر برنامهریزی کردند و گفتند سال آینده انتقام میگیریم. لشکر بزرگی جمع کرده و به سمت مدینه حرکت کردند. خبر که به پیامبر(ص) رسید، دستور دادند تا شورای جنگی تشکیل شود و نظرخواهی کردند که چگونه دفاع کنیم.
عمدتاً دو نظر در آن شورا مطرح شد. یک نظر، نظر مسنترها بود که منافقین مدینه هم با آنها همنظر بودند (مهم ترین آنها عبدالله بن أبی بود که قبل از هجرت پیامبر(ص) والی مدینه بود) که از قدیم وقتی لشکری قوی تر به ما حمله میکرد، داخل شهر سنگر گرفته، دشمن را به داخل شهر کشیده، خودمان رو در رو با دشمن میجنگیدیم و زنها هم از پشت بام به ما کمک داده و با سنگ آنها را میزدند و مجبورشان میکردیم که فرار کنند و از شهر دفاع میکردیم. نظر دومی که وجود داشت، نظر جوانترها بود که البته بزرگترهایی نظیر حضرت حمزه سیّد الشهداء هم با آنها همنظر بودند که برای ما کسر شأن است اجازه دهیم دشمن وارد شهر شده و مثل ترسوها با آنها مقابله کنیم و ما باید به بیرون شهر رفته و جلوی آنها با قدرت دفاع کرده و راهشان را بسته و نگذاریم به شهر برسند. پیامبر(ص) نظر دوم را پذیرفتند. معلوم بود اگر این نظر را تأیید نمیکردند، موجب تضعیف روحیهی جوانها میشد (و دلایل دیگری هم نیز داشت). پس بنا گذاشتند که از شهر بیرون آمده و در کوه احد راه آنها را به مدینه ببندند.
جنگ احد با شکست مسلمین همراه شد، امّا این شکست دو دلیل عمده داشت. اوّلین دلیل این بود که وقتی لشکر میخواست به سمت احد حرکت کند، در بین راه عبدالله بن أبی همراه با سیصد نفر به این بهانه که در شورا به نظر ما اهمّیّت ندادید و نظر ما را نپسندیدید برگشتند و حاضر به همراهی پیامبر(ص) نشدند. پیامبر(ص) همان طور که آیهی قرآن هم میفرماید «فإذا عظمت فتوکّل علی الله» با توکّل بر خدا فرمودند که اشکال ندارد و ادامه دهیم. وقتی در کوه احد قرار گرفتند، پیامبر(ص) جمعی از تیراندازها را در آن تنگهی مشهور قرار دادند و فرمودند که چه در پیروزی و چه در شکست، این تنگه را رها نکنید. اوایل، جنگ به نفع مسلمین جلو رفت و کفّار شروع به فرار کرده و بعضی از مسلمین شروع به جمعآوری غنائم کردند. کسانی که در تنگه بودند، گفتند جنگ تمام شد برویم غنیمت جمع کنیم و تنگه را رها کرده و هر چه فرماندهشان گفت که پیامبر(ص) دستور اکید دادهاند که تنگه را رها نکنید گوش ندادند. سوارهی دشمن به فرماندهی خالد بن ولید تپّه را دور زده و از این تنگه وارد شده و تیراندازهایی که باقی مانده بودند را به شهادت رساندند و از پشت به لشکر مسلمین حمله کردند. وقتی اینها با سر و صدا حمله کردند، از آن طرف هم لشکر پیادهی کفّار که قضیه را دیدند، برگشتند و مسلمین از دو طرف محاصره شده و متأسّفانه شهدای زیادی در این جنگ تقدیم اسلام شد که مهمترین آنها حمزه سیّد الشهداء بود. تعداد شهداء تا هشتاد نفر هم ذکر کردهاند. البته آمار مختلف است. تعداد کشتههای دشمن از بیست نفر تجاوز نمیکرد. شخصی به گمان اینکه پیامبر(ص) را به شهادت رسانده است، فریاد زد که پیامبر(ص) کشته شد. وقتی این صدا بلند شد، لشکر متفرّق گشت و بعضیها هم شروع به بالا رفتن از کوه کردند. در نقلها آمده که پنج نفر از وجود مبارک پیامبر(ص) دفاع کردند و مانع شهادت ایشان شدند که در رأس آنها حضرت امیر المؤمنین علی(ع) قرار داشت.
بعد از جنگ که پیامبر(ص) به مدینه برگشتند و شرایط سختی حاکم بود – شکست و گریه و شهدا و …- ، آنها که همراهی نکرده بودند شروع به طعنه زدن کردند و گفتند چون حرف ما را گوش ندادید این طور شد. از این طرف هم اینها ناراحت بودند که این سیصد نفر به خاطر عدم همراهی باعث این شکست شدند و باید با اینها برخورد شود. پیامبر(ص) چه برخوردی با اینها کردند؟ در این وضعیّت جنگی و عدم همراهی اینها؟ علی القاعده و روی حساب حکومتهای این دنیا، باید با آنها برخورد سختی میشد، امّا این آیه نازل شد که ای پیامبر به خاطر نظر رحمتی که به توست، تو با اینها نرم خو هستی؛ همان که خدا به حضرت موسی(ع) هنگامی که میخواست به سمت فرعون برود فرمود:
«قولا له قولاً لیّناً لعلّه یتذکّر أو یخشی». سوره طه
با قول لیّن و با نرمی با فرعون صحبت کنید، شاید متذکّر شود یا بترسد.
این جا هم میفرماید ای پیامبر! با مردم نرمخو باش، تندخو نباش. اگر تو تندخو و سنگ دل باشی و بخواهی با شدّت برخورد کنی، اینها از اطراف تو پراکنده میشوند. پس در نتیجه آنها را ببخشش و برایشان از این خطایی که کردند استغفار کن.
بعضیها میگفتند که حدّاقل اینها دیگر در مشاوره نباید باشند. سنّت پیامبر(ص) این بود که مشورت میگرفتند و از قبل هم بوده، پس این آیه چیز جدیدی نبوده است. چون که یک عدّه فکر کردند و گفتند که اینها دیگر نباید در شورا حضور داشته باشند، امّا خداوند متعال این را رد کرده و میفرماید با اینها مشورت کن، ولی موقعی که عظمت را جزم کردی، به خدا توکّل کن که خدا متوکّلین را دوست دارد.
برخورد پیامبر(ص) با مخالفین
پس این یک سنّت از پیامبر(ص) است که اوّلاً سخنان مخالف را گوش میدادند. این طور نبود که مستبد باشند و بگویند چون من این جور گفتم، دیگر همه باید اطاعت کنند، با وجودی که این همه آیات اطاعت داریم؛ ولی خود شخص پیامبر(ص) در مرحلهی عمل این طور نبودند. نمونهاش هم در جنگ بدر است. در جنگ بدر، وقتی پیامبر(ص) با سپاهشان در کنار چاههای بدر اطراق کردند و دستور دادند که خیمه بزنند، یکی از اصحاب خدمت پیامبر(ص) آمد و گفت آیا از ناحیهی خدا آیهای نازل شده که ما این جا فرود بیاییم؟ ایشان فرمودند خیر، خودم گفتم. عرض کرد: یا رسول الله! به چند دلیل این جا جای مناسبی برای اطراق نیست و فلان جا بهتر است. پیامبر(ص) هم فرمودند که درست میگویی و به همان جا برویم و سپاه را به آن جا منتقل کردند.
به قول بزرگی، مرد آن نیست که حرفش یکی باشد، مرد آن است که حرفش دو تا شود، یعنی وقتی اشتباه کرد، مردانه بگوید اشتباه کردم و از اشتباهش برگردد و قبول کند. این سنّت پیغمبر(ص) است.
تازه این در شرایط جنگ هم بود. بعضیها هم که فکر میکردند من بعد دیگر نباید از اینها مشورت بگیرند، آیه نازل شد که باز با آنها مشورت کن، با وجودی که اینها خلاف دستور پیامبر(ص) حرکت کرده و همراهی نکرده بودند. این برای آنها که در سمت و مسئولیّتهای مختلف قرار دارند سرمشق است؛ برخورد باید با سعهی صدر و تحمّل و نرمخویی باشد. حضرت امیر(ع) در نهج البلاغه میفرمایند:
«آله الرئاسه سعه الصدر».
ابزار ریاست، سعهی صدر است.
یعنی کسی که سعهی صدر ندارد، بدرد ریاست نمی خورد؛ کما این که حضرت موسی(ع) وقتی خدای تبارک و تعالی به ایشان دستور داد که به سمت فرعون برود و بنی اسرائیل را نجات بدهد، اوّلین چیزی که از خدا خواست شرح صدر بود: «ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی أمری» سوره طه.
با چه کسی مشورت کنیم
امّا این که مشورت کردن چه شرایطی دارد؟ مشورت فقط برای مسئولین نیست، برای همه خوب است، امّا مشورت با شرایط خودش. روایات زیادی در خصوص مشورت و شرایط آن وارد شده است از جمله:
در وسائل الشیعه جلد دوازدهم از قول امام صادق(ع) نقل شده است:
« عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ: اسْتَشِرِ الْعَاقِلَ مِنَ الرِّجَالِ الْوَرِعَ فَإِنَّهُ لَایَأْمُرُ إِلَّا بِخَیْرٍ وَ إِیَّاکَ وَ الْخِلَافَ فَإِنَّ مُخَالَفَهَ الْوَرِعِ الْعَاقِلِ مَفْسَدَهٌ فِی الدِّینِ وَ الدُّنْیَا.».
مشورت کن با فرد عاقل از مردان پرهیزگار. پس یکی این که عاقل باشد، سفیه نباشد. بعضیها هستند که خیلی تیزبین و آیندهنگر نیستند و نمیتوانند مسائل را خوب حلّاجی کنند. به این آدمها عامی میگویند و خیلی اهل تفکّر نیستند. آدم عاقل، اهل تفکّر و تیزبین است و فراست دارد (تو مو میبینی و من پیچش مو). اطراف مسائل را میبیند و میفهمد که پشت این اتّفاق، چه اتّفاقهایی ممکن است بیفتد. عاقل هم ممکن است پرهیزگار باشد یا نباشد. عقل همراه با تقوا مهم است.
چرا با چنین آدمی مشورت کن؟ چنین آدمی به خاطر عقلش، درست مشورت میدهد و به خاطر تقوایش، امر به خیر میکند و برای شما خیر میخواهد. چیزی برای خودش نمیخواهد و راهنمایی بد نمیکند.
وقتی رفتی مشورت کردی و جواب گرفتی، دیگر خلافش را انجام نده. از خلاف بپرهیز. مخالفت کردن با مشورت پرهیزگار عاقل، هم مفسده در دین است و هم دنیا. چون امر به خیر میکند، اگر شما رو برگرداندید، در دنیا و آخرت مفسده ایجاد میکند.
شرایط مشورت
در وسائل الشیعه، جلد دوازدهم روایت جالبی آمده است:
عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ إِنَّ الْمَشُورَهَ لَا تَکُونُ إِلَّا بِحُدُودِهَا فَمَنْ عَرَفَهَا بِحُدُودِهَا وَ إِلَّا کَانَتْ مَضَرَّتُهَا عَلَى الْمُسْتَشِیرِ أَکْثَرَ مِنْ مَنْفَعَتِهَا لَهُ فَأَوَّلُهَا أَنْ یَکُونَ الَّذِی تُشَاوِرُهُ عَاقِلًا وَ الثَّانِیَهُ أَنْ یَکُونَ حُرّاً مُتَدَیِّناً وَ الثَّالِثَهُ أَنْ یَکُونَ صَدِیقاً مُؤَاخِیاً وَ الرَّابِعَهُ أَنْ تُطْلِعَهُ عَلَى سِرِّکَ فَیَکُونَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ بِنَفْسِکَ ثُمَّ یُسِرَّ ذَلِکَ وَ یَکْتُمَهُ فَإِنَّهُ إِذَا کَانَ عَاقِلًا انْتَفَعْتَ بِمَشُورَتِهِ وَ إِذَا کَانَ حُرّاً مُتَدَیِّناً أَجْهَدَ نَفْسَهُ فِی النَّصِیحَهِ لَکَ وَ إِذَا کَانَ صَدِیقاً مُؤَاخِیاً کَتَمَ سِرَّکَ إِذَا أَطْلَعْتَهُ عَلَیْهِ وَ إِذَا أَطْلَعْتَهُ عَلَى سِرِّکَ فَکَانَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ تَمَّتِ الْمَشُورَهُ وَ کَمَلَتِ النَّصِیحَهُ
امام صادق(ع) فرمودند: مشورت حدودی دارد که باید این حدود شناخته شده و رعایت شود. اگر حدود مشورت رعایت نشود، ضررش بیش از منفعتش است. بعد از آن حضرت شرایط مشورت را میفرمایند که چهار شرط دارد:
اوّل این که طرف عاقل و اهل فهم باشد. با شخص باتجربه و با فهم و با درک باید مشورت کرد. کسی که جلوتر از نوک بینی خودش را نمیبیند و قدرت تحلیل مسائل را ندارد، به درد مشورت نمیخورد.
دوم این که آزادهی متدیّن باشد. «حر» بر خلاف «عبد» است. «عبد» کسیست که به مولایش وابسته است و بدون اجازهی او هیچ کاری نمیتواند بکند. آدمهایی که در این دنیا وامدار دیگران هستند و ریششان جایی گیر است، آدمهای آزادهای نیستند. همیشه میخواهند کاری کنند و طوری حرف بزنند که مشکلی برای کسانی که وامدارشان هستند پیش نیاید؛ فلذا باید «حرّ» باشد، و علاوه متدیّن هم باشد؛ یعنی این که درست است که باید آزاده و آزادمرد باشد، ولی نه صرف آزادمردی که از دین هم آزاد باشد و به دین هم تعلّقی نداشته باشد.
سوم این که دوستدار و برادر تو باشد، بخواهد در حقّ تو برادری کند. چون امکان دارد کسی باشد که هم عاقل است و هم حرّ متدیّن، ولی کاری به کار شما ندارد. واقعاً نمیخواهد در حقّ شما برادری کند، دنبال کار خودش است.
چهارمین صفتش این که است رازدار باشد. مثلاً شما میخواهید یک مسألهی خصوصی زندگی و یک مشکلی که در زندگی به هم زدهاید را برای او بگویید و راز خودتان را برای او بیان کنید. نکند که فردا این را به عنوان یک نقطه ضعف علیه شما به کار بگیرد. حضرت میفرمایند که او را بر سرّت اطّلاع دهی و علم او به سرّ تو، مثل علم خودت باشد، ولی بعد آن را مخفی کند و اصلاً به روی خودش نیاورد. گاهی انسان میخواهد خطای خودش را به دیگری بگوید و کسب تکلیف کند. باید آن کسی که طرف مشورت قرار میگیرد، بار بعد که او را دید، به دید یک خطاکار به او نگاه نکند.
در انتها حضرت میفرماید: کسی که میخواهید با او مشورت کنید، اگر عاقل باشد، آن مشورت به درد تو میخورد و برای تو منفعت دارد. اگر آزادمرد متدیّن باشد، خودش را برای نصیحت به تو به زحمت میاندازد و وقت میگذارد، چون مشورت همیشه نظر دادن نیست، گاهی لازم است به خانهی طرف رفته و مشکلش را حل کنی.
یکی از طلّاب مرحوم آیت الله نجابت(ره) تعریف میکرد که در محلّ ما هر اتّفاقی میافتاد، با من مشورت میکردند. یک شب مردی آمد و گفت من با زنم اختلاف به هم زدهام و اگر امکان دارد شما پا در میانی کرده و اختلاف ما را حل کنید. من هم به خانهی آنها رفتم و تا بعد از نیمه شب مشغول کلنجار رفتن با آنها شدم تا در نهایت بین آنها صلح و صفا را برقرار کرده و از خانهی آنها بیرون آمدم. بعد به خودم گفتم آیا کار درستی کردم که تا این موقع شب برای آنها وقت گذاشتم؟ هم خسته شدم، نه میتوانم بخوابم، نه نمازم را درست متوجّه میشوم. فردا صبح که به حوزه رفتم، در ورودی حوزه مرحوم آیت الله نجابت(ره) را دیدم که ناگهان ایشان فرمودند: «اگر تا بعد از نیمه شب هم وقت بگذاری، اشکال ندارد و اجر آن کم نیست». آدم حرّ متدیّن این طور است، حاضر است وقت بگذارد و خودش را برای نصیحت و مشورت به زحمت میاندازد.
اگر مثل دوست و برادر باشد، وقتی سرّ تو را فهمید، کتمان سر میکند و برملا نمیکند، خدای نکرده آبروی تو را نمیبرد، فلذا باید چنین آدمی را برای مشورت انتخاب کنیم. طبیعتاً چنین آدمی هم کم پیدا میشود. سرّمان را برای کسی باید بگوییم که این صفات را داشته باشد. اگر چنین آدمی را نمی شناسیم باید بگردیم تا پیدا کنیم.
کسانی که نباید با آنها مشورت کرد
در نهج البلاغه در عهدنامهی مالک اشتر، حضرت علی(ع) میفرمایند:
فِی عَهْدِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع إِلَى مَالِکٍ الْأَشْتَرِ: وَ لَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلًا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ یَعِدُکَ الْفَقْرَ وَ لَا جَبَاناً یُضَعِّفُکَ عَنِ الْأُمُورِ وَ لَا حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ فَإِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّه.
اوّل آدم بخیل و خسیس را به مشورت نگیرید که شما را از بذل و بخشش باز میدارد. میگوید نبخش که فقیر میشوی که این بر خلاف دستور خداست که خداوند در قرآن برعکس آن را میفرماید که هر کس ببخشد یا قرض بدهد، من چندین برابر آن را به او برمیگردانم. شما یک مورد هم در تاریخ نمیتوانید پیدا کنید که آدمی به خاطر صدقه دادن و کمک به دیگران، فقیر شده باشد؛ چه در قرض:
«من ذا الذی یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له» سوره بقره و حدید
من زیاد میکنم مال کسی را که قرض بدهد که گفتهاند قرض ۱۸ برابر بیشتر از صدقه ارزش دارد. طبیعتاً قرض الحسنه منظور است، یعنی پولی را میدهد و بعداً بدون زیادی پس میگیرد، چون در قرض، منّت کمتر از صدقه است، چون در صدقه پولی را میبخشد، ولی در قرض پول را میدهد و کار مردم را راه میاندازد و بعد پس میگیرد.
پس بخیل را به مشورت مگیر، چون تو را از فضل و بخشش رویگردان میکند و وعدهی فقر میدهد. جالب این جاست که وعدهی فقر از شیطان است و معلوم میشود که بخل هم یک صفت شیطانیست که در قرآن هم داریم: «الشیطان یعدکم الفقر» سوره بقره ۲۶۸
دوم آدم ترسو را هم به مشورت نگیر، چون تو را میترساند و روحیهات را تضعیف میکند.
سوم آدم حریص را هم به مشورت نگیر که ستمکاری و جمعآوری مال به ستم را برای تو زینت میبخشد. آدم حریص میخواهد همه جا زرنگی کند.
این بخل و ترس و حرص سه غریضهی مختلف هستند، ولی یک ریشه دارند و آن هم از سوء ظنّ به خداست.
حال چرا از سوء ظنّ به خدا ناشی میشود؟ چرا بخیل بخل میورزد؟ چون از فقر میترسد و فکر میکند که مالش از دستش میرود و این سوء ظنّ به خداست؛ در حالی که خدا فرموده است که من به تو بیشتر میدهم. ترس هم همین طور. آدم ترسو چرا میترسد؟ چون تکیه به خدا ندارد و به خدا سوء ظن دارد. یعنی خدا حمایتت نمیکند؟ همین طور هم حرص و طمع. حرص و طمع در امور مادّی از سوء ظنّ به خداست، چون میخواهد آیندهنگری کرده و مدام مال جمع می کند برای آینده؛ آیندهای که معلوم نیست بیاید یا نیاید.
توکّل بر خدا
در مورد توکّل در قرآن آیات زیادی داریم.
«توکّل» یعنی چه؟ «توکّل» یعنی تکیه کردن. تکیه مؤمن، خداست؛ یعنی پشتگرمی او خداست؛ همان طور که حضرت امیر(ع) در خطبهی همّام میفرمایند:
«عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم».
خالق در درونشان بزرگ شده پس دیگران در چشمش کوچکند.
خودش و کس دیگر را کارکن نمیداند، به همین خاطر تکیهاش به خداست. حضرت حافظ نیز میفرماید:
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکّل بایدش
راهرو کیست؟ آن کسی که مقداری از مسیر را رفته و هنر به هم زده و اهل فهم و کرامت شده است، یعنی نقطهی مشکلش آن جاست که به خودش تکیه کند و بگوید من این تواناییها را دارم. این که علمای عرفان گفتهاند «در فنا صد خطر است» خطرش همین جاست. همین که به خودش توجه کند و فکر کند کار خودم است، سقوط می کند و میافتد. خدا نیز در قرآن خطاب به حضرت ختمی مرتبت میفرماید:
«و ما رمیت إذ رمیت و لکنّ الله رمی» سوره انفال ۱۷
تو نبودی که تیر زدی، خدا بود که تیر زد. این یعنی چه؟ یعنی همه چیز را از خودت نفی کن و توکّل و تکیهات بر خدا باشد.
در وسائل الشیعه جلد دهم صفحهی ۳۰۱ روایتی از عبد السلام بن صالح هروی نقل شده که با ایّام ماه شعبان مناسبت دارد و دربارهی توکّل نیز هست:
«قال: دخلت علی أبی الحسن علیّ بن موسی الرضا(ع) فی آخر جمعه من شعبان فقال لی یا أبا السلت إنّ الشعبان قد مضی أکثره و هذا آخر جمعه منه فتدارک فی ما بقی منه تقصیرک فی ما مضی منه و علیک بالإقبال علی ما یعنیک و ترک ما لا یعنیک و أکثر من الدعاء و الاستغفار و تلاوه القرآن و تب إلی الله من ذنوبک لیقبل شهر الله علیک و أنت مخلص لله عزّ و جلّ … و اتّق الله و توکّل علیه فی سرائرک و علانیه و من یتوکّل علی الله فهو حسبه إنّ الله بالغ أمره قد جعل الله لکلّ شیء قدراً و أکثر من أن تقول فی ما بقی من هذا الشهر اللهمّ إن لم تکن غفرت لنا فی ما مضی من شعبان فاغفر لنا فی ما بقی منه فإنّ الله تبارک و تعالی یعتق فی هذا الشهر رقاباً من النار لحرمه شهر رمضان».
داخل شدم بر حضرت ابوالحسن علیّ بن موسی الرضا(ع) در جمعهی آخر ماه شعبان. حضرت فرمودند بیشتر شعبان گذشت و این جمعهی آخریست. این یک هفته را دریاب و قصور و کوتاهی خود در گذشتهی ماه شعبان را جبران کن و بر توست که روی کنی به چیزهایی که تو را کمک میکند و دوری کنی از چیزهایی که تو را کمک نمیکند. زیاد دعا و استغفار کن. قرآن بخوان و از گناهانت به درگاه خدا توبه کن. برای این که ماه خدا که دارد میآید و به تو رو میکند، در حالی به تو رو کند که تو خالص شده باشی، یعنی با گناه وارد ماه رمضان نشوی … از خدا بترس و پرهیزگار باش و در نهان و علن توکّل به خدا داشته باش، نه فقط در علن، چون بعضیها که در جامعه هستند، ظاهر را حفظ میکنند، چون به خلوت میروند، آن کار دیگر میکنند. هر کس به خدا تکیه کرد، دیگر نیاز به تکیهگاهی ندارد و همان برایش کافی است.
اگر به خدا تکیه کردی و مشکلی هم پیش بیاید، این دیگر مقدّر تو بوده است؛ معنی آن این نیست که اگر به خدا تکیه کردی دیگر برایت مشکلی پیش نمیآید. خدا برای هر کس تقدیری نوشته است، چه تکیه کنی یا نکنی، این تقدیر توست، ولی تکیه بر خدا باعث میشود که انسان در سختیها و بالا و پایین روزگار، تکان نخورد. این خیلی مهم است. اگر تاریخ را مطالعه کنید، در صدر اسلام آدمهای خوبی بودهاند که بعد در زمان خلفا و مشکلاتی که حکومتها به وجود آوردند و مصیبتها و خلاف شرعهایی دیده می شد که ناشی از این بود که ظاهر با باطن فرق کرد و در مقام صحبت، خوب بودند، ولی در مقام عمل خلاف آن چیزی که گفته بودند عمل میکردند، باعث میشد که یک عدّه متزلزل شوند و بگویند اگر دین این است، ما نمیخواهیم؛ ولی تکیه و توکّل بر خدا باعث میشود که انسان در این سختیها و مشکلات متزلزل نشود و محکم باشد.
و در آخر روایت حضرت می فرماید: در این باقیماندهی از ماه شعبان زیاد این جمله را بگو: «خدایا! اگر در این مقداری که از ماه شعبان گذشته ما را نبخشیدی، در باقی مانده آن ما را ببخش».
خدا دوست نمیدارد که ما بندگانش، گناهکار وارد مهمانی خدا در ماه مبارک رمضان شویم؛ فلذا حضرت میفرماید خداوند تبارک و تعالی گردنهای زیادی را به حرمت ماه رمضان از آتش آزاد میکند. انسانی که میخواهد مهمانی برود، خودش را آراسته کرده و پاکیزه وارد مهمانی میشود. انسانی که میخواهد به مهمانی خدا برود، باید خالص شده و گناهانش بخشیده شود. خدا هم آماده است. میگوید تو روی بیاور، من هم میبخشم.
1 دیدگاه
شکرگزار
نحوه برخورد پیامبر ص با مخالفین بسیار جالب بود.
پیامبر همچنان ناشناخته است.